بدون عنوان
سلام عزیزم جونم برات بگه از اون روزی که برات نوشتم دیگه ننوشتم سر مامانی شلوغ بود سیزده بدر باباییت سرکار بود منو دایی هات با بابایی مامانی رفتیم روستاهای اطراف شهر خیلی خوش گذشت به بقیه بیشتر چون مامانی نمیتونست بره از کوه بالا یا با بچه ها والیبال بازی کنه بازم خوش گذشت دختر خوشکلم دو روز پیش مامانی دل و کمرش درد گرفته بود رفتیم بیمارستان ماما بهم گفت باید سوزن ریه بهم بزنن که اگه تو کوچولو قصد زود سفر کردن به دنیا مامانی داشته باشی هیچ مشکلی پیش نیاد خلاصه چون اگه زود دنیا میومدی باید میزاشتنت تو دستگاه واسه ادامه کامل شدنت و دستگاهش تو شهر ما نبود باید میرفتیم شهر ساعت 1 شب با بابایی دایی امیدت و مامانی رفتیم شهر ساعت2 رسیدیم...
نویسنده :
حس مبهم
17:57